تابستان 92
باباي فداكار
وقتي مهربوني هاي پدر محمد مهدي رو نسبت به كوچولوش مي بينم اونموقع متوجه ميشم كه چقدر پدر و مادر فداكاري داشتم . آنا و آتا دوستون دارم . امضاء دخترتون ...
نویسنده :
بابا ابراهیم ،مامان جون
10:55
آتا
سلام به همه اونهايي كه وبلاگ محمد مهدي رو ميبينن . ديروز صحبتي پيش اومد از دوران كودكي هامون ياد بچهگي هاي خودم افتادم عجب روزهايي بود پدربزرگ پدري محمد مهدي رو خدا رحمت كنه مرد دوست داشتني بود ، مهربان و بسيار فداكار براي فرزندان. پدر بزرگ مادري محمد مهدي معروف به آتاست . كه پدر خودم . مردي كه هنوز هم دست از فداكاري هاش بر نميداره .يادش بخير هر روز ساعت دو و نيم سر كوچه منتظر اومدنش از اداره بودم ، وقتي مي رسيد اول يه آب نبات از اون فرفري ها برام مي خريد بعد مي رفتيم خونه .آتا فوق العاده ايي ... ...
نویسنده :
بابا ابراهیم ،مامان جون
10:43
منو ببینین!
آنا دستت درد نكنه
اين پيرهن رو آنام برام دوخته . ...
نویسنده :
بابا ابراهیم ،مامان جون
12:11
محيا . محمد . علي دايي . ریحانه و مهنا
دلم براتون تنگ شده .به افتخار پسر خاله محمد كنترل به افتخار دختر دايي محيا و علي دايي به افتخار دختر خاله هام ريحانه و مهنا ...
نویسنده :
بابا ابراهیم ،مامان جون
16:09
مادر بزرگ
پسر کوچکی برای مادربزرگش توضیح میداد که چگونه همهچیز ایراد دارد… مدرسه، خانواده، دوستان و… مادربزرگ که مشغول پختن کیک بود از پسر کوچولو پرسید که کیک دوست داری؟ و پسر کوچولو پاسخ داد : البته که دوست دارم . روغن چطور؟ نه ! و حالا دو تا تخممرغ . نه مادربزرگ ! آرد چی؟ از آرد خوشت میآید؟ جوش شیرین چطور؟ نه مادربزرگ ! حالم از همهشان به هم میخورَد . بله، همه این چیزها به تنهایی بد بهنظر میرسند اما وقتی بهدرستی با هم مخلوط شوند، یک کیک خوشمزه درست میشود . خداوند هم به&z...
نویسنده :
بابا ابراهیم ،مامان جون
16:05
منو ببينين
سلام از امروز محمد مهدي داره نشستن رو ياد ميگيره. ...
نویسنده :
بابا ابراهیم ،مامان جون
19:49